چگونه خويش را نيازاریم ؟
چگونه خويش را نيازاریم ؟
چگونه خويش را نيازاریم ؟
نويسنده: آلبرت اليس
هر انساني در زندگي اهداف و آرزوهايي دارد . آرمانهايي که با تمام وجود خواهان دستيابي به آنهاست و همچنين موقعيت ها ، جايگاه ها و مسائلي که از آن روي گردان يا گريزان است . شما ( و ساير انسانها ) در واقع مطابق اميال و خواسته هاي زندگي مي کنيد و وقتي اين اميال و خواسته ها تحت تاثير ديگران ، خودتان يا شرايط برآورده نمي شوند ، حق داريد اين نتيجه معقول را بگيريد که « بد » شده است . اينکه چيزي را بخواهيد و به آن نرسيد و به چيزي که از آن نفرت داريد برسيد ، چندان خوب نيست . در واقع شما به عنوان عضوي از نژاد انسان مي خواهيد زنده و سالم بمانيد و از آنچه مزاحم زنده ماندن و لذت بردن تان مي شود بيزاريد .
پس فرض مي کنيم که خواسته ها و سلايق بنيادي شما « خوب » هستند و براي آنکه زندگي رضايت بخشي داشته باشيد بايد به آنها اهميت بدهيد . پس هر چيزي که دوست داريد « خوب » و هر آنچه دوست نداريد « بد » است . نکته ي قابل بررسي در اين کلام نهفته است که شما فقط وقتي جلوي تمايلات و خواسته هايتان گرفته مي شود ناراحت نمي شويد ، بلکه ارزيابي نادرست و غلط شما از وقايع ناخوشايند همچون گرفتاري هايتان و اصرار هوشيار و ناهوشيارتان بر اينکه وقايع ناخوشايند ـ نبايد ـ روي بدهند نيز شما را ناراحت مي کنند . بديهي است شما و کل بشريت حتي وقتي رويدادي بد اتفاق مي افتد ـ مثل زمان گرسنگي يا خستگي ـ نيز به خوبي زنده مي مانيد . در اين موارد به نحو سالم و معقولي نگران مي شويد ولي دچار ياس ، وحشت يا خشم نمي شويد . در عين حال در بسياري از اتفاقات خوب مانند گرفتن نمره ي 90 در امتحان خودتان را افسرده مي کنيد که چرا نمره ي بالاتري نگرفته ايد .
پس مبناي بسياري از ناراحتي هاي تان ، خود گرفتاري نيست بلکه اصرار زياده خواهانه ي شما بر اين است که اين گرفتاري افتضاح ، وحشتناک و هولناک است و اصلاً نبايد به اين بدي باشد که هست . پس شما تاب تحمل آن را نداريد و بايد سريع فوراً آن را بر طرف کنيد و اتفاق خوبي را جايگزين آن کنيد . پس تقريباً هميشه و جز در موارد استثنايي اين افتضاح جلوه دادن گرفتاري هاست نه خود گرفتاري ها که موجب ناراحتي شما مي شود . در واقع شما در واکنش به رويدادهاي واقعاً بد هم حق انتخاب داريد ـ کما اينکه بعضي از انسانها نه تنها از خشونت بدشان نمي آيد بلکه از آن خشنود هم مي گردند . پس وقتي دچار گرفتاري هاي نامعمول مي شويد ، خود به خود اين گرفتاري ها را بد و سپس خيلي بد در نظر مي گيريد . ولي شما به عنوان انسان در اغلب موارد گرايش داريد از شرايط بد خويش افتضاح سازي مي کنيد . اتفاقاتي که کاملاً مغاير منافع شما است را ناگوار در نظر نمي گيريد بلکه در قلب و ذهن و روح تان ، هوشيارانه و ناهوشيارانه اصرار مي ورزيد که اصلاً نبايد اتفاق مي افتاد و افتضاح شد که اتفاق افتاد . پس شما مي توانيد از خراب کردن ضربه اي در تنيس و يا رد شدن در شغلي که از آن خوش تان هم نمي آيد افتضاح بسازيد . اما چرا اين فقدان ها و ناکامي هاي « جزيي » را وحشتناک جلوه مي دهيد ؟ چون در آن لحظه آنها را جزيي نمي بينيد . شما خراب کردن ضربه اي در تنيس را « نشانه دست و پا چلفتي بودن » خودتان مي دانيد . رد شدن در شغلي که از آن خوشتان نمي آيد هم نشانگر اينکه در مصاحبه ي شغلي اميدي براي شما نيست و اگر دنبال شغل مورد علاقه ي خودتان هم برويد ، باز رد مي شويد .
اما چيزي که اين موارد نشان مي دهند همان چيزي است که اپيکتتوس (1) در دو عزار سال قبل گفته است : « اين گرفتاري ها نيستند که تو را ناراحت مي کنند بلکه نظرت در مورد آنهاست که ناحتت مي کند. ابتدا گرفتاري خود را خيلي بد مي دانيد ، در حالي که ديگران ممکن است نظري متفاوت داشته باشند . سپس اصرار مي ورزيد که چون خيلي بد است پس نبايد روي بدهد ـ يا چون خواسته شما خيلي خوب است حتماً بايد برآورده شود . پس خواسته اي يا رويدادي را کاملاً بد در نظر مي گيريد ، آنگاه در درون و بيرون خود اعلان مي کنيد که هر چيزي که بد است اصلاً نبايد اتفاق بيفتد .
البته اين حق شما است ـ که ضربه اي در تنيس را خيلي بد يا حتي بدترين اتفاق ممکن در نظر بگيريد . فاجعه سازي از اين اتفاق هم حق شماست و هيچ کس نمي خواهد باورهايتان را از شما بگيرد حتي اگر نامعقول يا ناسالم باشند .
مسئله اينجاست که وقتي معتقديد ضربه تنيس شما « وحشتناک » بوده است و « اصلاً » نبايد اين قدر « وحشتناک » مي بود ـ به جاي متاسف شدن و دلسردي سالم و مفيد ، خودتان را به صورت مخربي افسرده مي کنيد .
مي توانيد امتحان کنيد . حادثه اي ـ مانند ضربه ي تنيس ـ را بد بدانيد و توقع داشته باشيد که چون خيلي بد است . پس اصلاً نبايد اتفاق بيفتد . نظر شما به اين دليل که يک تعريف و ارزيابي واقعاً شخصي است ، موجب آشفتگي هيجاني شما مي شود . آيا واقعاً همين را مي خواهيد ؟ آيا اين جزء هدفهاي اصلي شما است که خودتان را مايوس مي کنيد ؟
پس ناراحت کردن خودتان عملاً حاصل افتضاح سازي و اين توقع ضمني است که « افتضاح » مورد نظر اصلاً نبايد اتفاق مي افتاد . وقتي از چيزي افتضاح مي سازيد تاب تحمل آن ناکامي را نخواهيد داشت و يا از خودتان سلب آرامش مي کنيد .
حال سوال اينجاست که آيا واقعاً مجبوريد در خودتان بابت آنها دلهره ايجاد کنيد ؟ يا اين توقع را که نبايد اين حوادث روي مي داد ؟ آيا اين دلهره فايده اي هم براي شما دارد ؟ آيا شما را از موقعيت هاي ناکام کننده بيرون مي کشد و بيشتر به خواسته هاي تان مي رساند ؟ احتمالاً نه ! شايد نفرت داشتن از برآورده نشدن تمايلات تان به شما کمک کند تمايلات تان را قانع کنيد ولي افتضاح سازي و وحشتناک سازي چطور ؟ به ندرت بهتر است نمونه هايي از باورها و عقايد متداول افتضاح سازي و وحشتناک سازي و حتي باورهايي که باعث خود تحقيري مي شود را ذکر کنم :
« من اصلاً نبايد طعم ناکامي و آزردگي را بچشيم ! »
« تحملش بيش از حد سخت است »
« تاب تحملش را ندارم »
« دنيا خيلي پست و کثيف است چون ناکامم مي کند »
« خيلي بد است که نمي توانم با آن روبرو شوم پس بايد منکرش شوم »
« بايد جلوي اين اتفاقات بد را بگيرم و چون نمي توانم جلوي آنها را بگيرم ، آدم بي عرضه اي هستم »
« چون ديگران به اندازه ي من از اين اتفاقات بد ناراحت نمي شوند پس آدم ضعيفي هستم »
« خدا و سرنوشت براي من چنين خواسته اند ، به همين دليل هم دايم اتفاقات بدي براي من پيش مي آيد و رنج مي کشم »
حتي زماني به برخي از باورهاي نامعقول تان متوسل مي شويد که در آنها ديگران را مقصر مي دانيد و اين باورها باعث مي شوند از ديگران عصباني شويد و در اين موارد آنها را آدمهاي پست و رذلي بدانيد .
« ديگران باعث مي شوند اين اتفاقات بد براي من پيش بيايد ، به همين دليل مستحق لعن و تنبيه اند »
« ديگران بايد جلوي اين افتضاحات را بگيرند و چون نمي گيرند آدمهاي پستي هستند »
و ...
1 ـ نبايد گرفتار شويد .
2 ـ بايد بتوانيد جلوي گرفتارها را بگيريد و با آنها کنار بياييد .
3 ـ ديگران بايد در گرفتاري ها به شما کمک کنند .
مي توانيد خودتان را ناراحت کنيد . سه شکلي که باعث مي شوند از گرفتاري ها افتضاح بسازيد ، خودتان را تحقير کنيد و به ديگران لعنت بفرستيد .
البته نمي توان گفت تمام ناراحتي هاي شما محصول بايدهاي مطلق گرايانه و زياده خواهانه تان است . بخشي از آن محصول اختلالات عصبي فيزيولوژيک يا زيستي شيميايي شما است ـ از جمله اشکالات هورموني ، اختلالات دستگاه عصبي ، حساسيت هاي غذايي ، پايين بودن قند خون و ديگر مشکلات فيزيولوژيک . هر چند حتي زماني که به دلايل جسمي ناراحت شده ايد هم ممکن است از خودتان توقع داشته باشيد که « من نبايد دچار اختلال شوم » .
خلاصه ي کلام اينکه تلاش کنيد حتي اگر شکل بسيار بزرگي در سر راه شما قرار گرفت شما خودتان را بابت ناراحت کردن خودتان نارحت نکنيد . از خودتان انتظار معجزه نداشته باشيد و مشکل تان را بدتر از آنچه هست و يا با تصورات افتضاح است ، وحشتناک است ، غير قابل تحمل است به تصوير نکشيد و هميشه به اين سخن بيانديشيد که :
« حوادث به خودي خود نمي توانند شما را از پاي در آوردند بلکه اين انديشه ، انتظار و عکس العمل شماست که به مشکل رنگ و جلوه اي دگرگونه مي دهد » .
منبع: کتاب « احساس بهتر ، بهتر شدن ، بهتر ماندن »
/خ
پس فرض مي کنيم که خواسته ها و سلايق بنيادي شما « خوب » هستند و براي آنکه زندگي رضايت بخشي داشته باشيد بايد به آنها اهميت بدهيد . پس هر چيزي که دوست داريد « خوب » و هر آنچه دوست نداريد « بد » است . نکته ي قابل بررسي در اين کلام نهفته است که شما فقط وقتي جلوي تمايلات و خواسته هايتان گرفته مي شود ناراحت نمي شويد ، بلکه ارزيابي نادرست و غلط شما از وقايع ناخوشايند همچون گرفتاري هايتان و اصرار هوشيار و ناهوشيارتان بر اينکه وقايع ناخوشايند ـ نبايد ـ روي بدهند نيز شما را ناراحت مي کنند . بديهي است شما و کل بشريت حتي وقتي رويدادي بد اتفاق مي افتد ـ مثل زمان گرسنگي يا خستگي ـ نيز به خوبي زنده مي مانيد . در اين موارد به نحو سالم و معقولي نگران مي شويد ولي دچار ياس ، وحشت يا خشم نمي شويد . در عين حال در بسياري از اتفاقات خوب مانند گرفتن نمره ي 90 در امتحان خودتان را افسرده مي کنيد که چرا نمره ي بالاتري نگرفته ايد .
پس مبناي بسياري از ناراحتي هاي تان ، خود گرفتاري نيست بلکه اصرار زياده خواهانه ي شما بر اين است که اين گرفتاري افتضاح ، وحشتناک و هولناک است و اصلاً نبايد به اين بدي باشد که هست . پس شما تاب تحمل آن را نداريد و بايد سريع فوراً آن را بر طرف کنيد و اتفاق خوبي را جايگزين آن کنيد . پس تقريباً هميشه و جز در موارد استثنايي اين افتضاح جلوه دادن گرفتاري هاست نه خود گرفتاري ها که موجب ناراحتي شما مي شود . در واقع شما در واکنش به رويدادهاي واقعاً بد هم حق انتخاب داريد ـ کما اينکه بعضي از انسانها نه تنها از خشونت بدشان نمي آيد بلکه از آن خشنود هم مي گردند . پس وقتي دچار گرفتاري هاي نامعمول مي شويد ، خود به خود اين گرفتاري ها را بد و سپس خيلي بد در نظر مي گيريد . ولي شما به عنوان انسان در اغلب موارد گرايش داريد از شرايط بد خويش افتضاح سازي مي کنيد . اتفاقاتي که کاملاً مغاير منافع شما است را ناگوار در نظر نمي گيريد بلکه در قلب و ذهن و روح تان ، هوشيارانه و ناهوشيارانه اصرار مي ورزيد که اصلاً نبايد اتفاق مي افتاد و افتضاح شد که اتفاق افتاد . پس شما مي توانيد از خراب کردن ضربه اي در تنيس و يا رد شدن در شغلي که از آن خوش تان هم نمي آيد افتضاح بسازيد . اما چرا اين فقدان ها و ناکامي هاي « جزيي » را وحشتناک جلوه مي دهيد ؟ چون در آن لحظه آنها را جزيي نمي بينيد . شما خراب کردن ضربه اي در تنيس را « نشانه دست و پا چلفتي بودن » خودتان مي دانيد . رد شدن در شغلي که از آن خوشتان نمي آيد هم نشانگر اينکه در مصاحبه ي شغلي اميدي براي شما نيست و اگر دنبال شغل مورد علاقه ي خودتان هم برويد ، باز رد مي شويد .
اما چيزي که اين موارد نشان مي دهند همان چيزي است که اپيکتتوس (1) در دو عزار سال قبل گفته است : « اين گرفتاري ها نيستند که تو را ناراحت مي کنند بلکه نظرت در مورد آنهاست که ناحتت مي کند. ابتدا گرفتاري خود را خيلي بد مي دانيد ، در حالي که ديگران ممکن است نظري متفاوت داشته باشند . سپس اصرار مي ورزيد که چون خيلي بد است پس نبايد روي بدهد ـ يا چون خواسته شما خيلي خوب است حتماً بايد برآورده شود . پس خواسته اي يا رويدادي را کاملاً بد در نظر مي گيريد ، آنگاه در درون و بيرون خود اعلان مي کنيد که هر چيزي که بد است اصلاً نبايد اتفاق بيفتد .
البته اين حق شما است ـ که ضربه اي در تنيس را خيلي بد يا حتي بدترين اتفاق ممکن در نظر بگيريد . فاجعه سازي از اين اتفاق هم حق شماست و هيچ کس نمي خواهد باورهايتان را از شما بگيرد حتي اگر نامعقول يا ناسالم باشند .
مسئله اينجاست که وقتي معتقديد ضربه تنيس شما « وحشتناک » بوده است و « اصلاً » نبايد اين قدر « وحشتناک » مي بود ـ به جاي متاسف شدن و دلسردي سالم و مفيد ، خودتان را به صورت مخربي افسرده مي کنيد .
مي توانيد امتحان کنيد . حادثه اي ـ مانند ضربه ي تنيس ـ را بد بدانيد و توقع داشته باشيد که چون خيلي بد است . پس اصلاً نبايد اتفاق بيفتد . نظر شما به اين دليل که يک تعريف و ارزيابي واقعاً شخصي است ، موجب آشفتگي هيجاني شما مي شود . آيا واقعاً همين را مي خواهيد ؟ آيا اين جزء هدفهاي اصلي شما است که خودتان را مايوس مي کنيد ؟
پس ناراحت کردن خودتان عملاً حاصل افتضاح سازي و اين توقع ضمني است که « افتضاح » مورد نظر اصلاً نبايد اتفاق مي افتاد . وقتي از چيزي افتضاح مي سازيد تاب تحمل آن ناکامي را نخواهيد داشت و يا از خودتان سلب آرامش مي کنيد .
حال سوال اينجاست که آيا واقعاً مجبوريد در خودتان بابت آنها دلهره ايجاد کنيد ؟ يا اين توقع را که نبايد اين حوادث روي مي داد ؟ آيا اين دلهره فايده اي هم براي شما دارد ؟ آيا شما را از موقعيت هاي ناکام کننده بيرون مي کشد و بيشتر به خواسته هاي تان مي رساند ؟ احتمالاً نه ! شايد نفرت داشتن از برآورده نشدن تمايلات تان به شما کمک کند تمايلات تان را قانع کنيد ولي افتضاح سازي و وحشتناک سازي چطور ؟ به ندرت بهتر است نمونه هايي از باورها و عقايد متداول افتضاح سازي و وحشتناک سازي و حتي باورهايي که باعث خود تحقيري مي شود را ذکر کنم :
« من اصلاً نبايد طعم ناکامي و آزردگي را بچشيم ! »
« تحملش بيش از حد سخت است »
« تاب تحملش را ندارم »
« دنيا خيلي پست و کثيف است چون ناکامم مي کند »
« خيلي بد است که نمي توانم با آن روبرو شوم پس بايد منکرش شوم »
« بايد جلوي اين اتفاقات بد را بگيرم و چون نمي توانم جلوي آنها را بگيرم ، آدم بي عرضه اي هستم »
« چون ديگران به اندازه ي من از اين اتفاقات بد ناراحت نمي شوند پس آدم ضعيفي هستم »
« خدا و سرنوشت براي من چنين خواسته اند ، به همين دليل هم دايم اتفاقات بدي براي من پيش مي آيد و رنج مي کشم »
حتي زماني به برخي از باورهاي نامعقول تان متوسل مي شويد که در آنها ديگران را مقصر مي دانيد و اين باورها باعث مي شوند از ديگران عصباني شويد و در اين موارد آنها را آدمهاي پست و رذلي بدانيد .
« ديگران باعث مي شوند اين اتفاقات بد براي من پيش بيايد ، به همين دليل مستحق لعن و تنبيه اند »
« ديگران بايد جلوي اين افتضاحات را بگيرند و چون نمي گيرند آدمهاي پستي هستند »
و ...
1 ـ نبايد گرفتار شويد .
2 ـ بايد بتوانيد جلوي گرفتارها را بگيريد و با آنها کنار بياييد .
3 ـ ديگران بايد در گرفتاري ها به شما کمک کنند .
مي توانيد خودتان را ناراحت کنيد . سه شکلي که باعث مي شوند از گرفتاري ها افتضاح بسازيد ، خودتان را تحقير کنيد و به ديگران لعنت بفرستيد .
البته نمي توان گفت تمام ناراحتي هاي شما محصول بايدهاي مطلق گرايانه و زياده خواهانه تان است . بخشي از آن محصول اختلالات عصبي فيزيولوژيک يا زيستي شيميايي شما است ـ از جمله اشکالات هورموني ، اختلالات دستگاه عصبي ، حساسيت هاي غذايي ، پايين بودن قند خون و ديگر مشکلات فيزيولوژيک . هر چند حتي زماني که به دلايل جسمي ناراحت شده ايد هم ممکن است از خودتان توقع داشته باشيد که « من نبايد دچار اختلال شوم » .
خلاصه ي کلام اينکه تلاش کنيد حتي اگر شکل بسيار بزرگي در سر راه شما قرار گرفت شما خودتان را بابت ناراحت کردن خودتان نارحت نکنيد . از خودتان انتظار معجزه نداشته باشيد و مشکل تان را بدتر از آنچه هست و يا با تصورات افتضاح است ، وحشتناک است ، غير قابل تحمل است به تصوير نکشيد و هميشه به اين سخن بيانديشيد که :
« حوادث به خودي خود نمي توانند شما را از پاي در آوردند بلکه اين انديشه ، انتظار و عکس العمل شماست که به مشکل رنگ و جلوه اي دگرگونه مي دهد » .
منبع: کتاب « احساس بهتر ، بهتر شدن ، بهتر ماندن »
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}